نیلگون



اولین کلاس با چه استادی گذشت! مردی خنده‌ رو و اگه بخوام راحت‌تر بگم مردی ولخند رو! شوخی می‌کرد و خودش هم می‌خندید و گاهی هم به قهقهه می‌کشید. خدا شاهده منم تمام تلاشم رو کردم گاهی لبخند بزنم به حرفاش.

کلاس خوبی داریم. با بچه‌ها کم و بیش آشنا شدم و ناخودآگاه به هر کدوم که نگاه می‌کنم با خودم فکر می‌کنم که معلم خوبی خواهد شد یا نه؟

هنوز هم اِرنک‌بازی‌های دبیرستان در من می‌لولد و به قول مهران مدیری خدا رو شّکر‌. 

توی برنامه‌ی کلاسی یه چیزی زیادی چشمم رو گرفت. مبانی آموزش ریاضی. قشنگه. نه؟

بر خلاف تصورم غذای دانشگاه خیلی هم چیز شلم‌ در شوربایی نبود. فکر کنم در حقِ غذاهای دانشگاهی اجحاف شده. همچینم بد نیستن طفلکیا‌.

آی اَم ترمولک!

پ.ن: از این خز‌ بازی‌ها و همین الان یهویی‌ها

پ.ن دو: با همکاری آمیگو دل دادیم به عکاسی. البته عکاسی نه! بیشتر شبیه جفتک پروندن با دوربین ۱۳ مگاپیکسلیِ تلفن همراه بود.



[عکسی دیگر]

از روشِ چارلی و چراغ مطالعه و چادر (یک عالمه "چ" :|) تقلید کردیم و حال کردیم. D: 


آخرین جستجو ها